میلف حشری.هلاک کیر
تازه دوستام هم همین طور.سمیرا دوستاش رو معرفی کرد و نوبت فروزان شد.آیدا فروزان رو میشناخت و یه چند باری توی خونه ما اومده بود و اون هم کاراته باز بود.فروزان رفت ونشست روی شکم آیدا.اونم جوراب اسپرت داشت و سفید و چرکی و عرقی بودن.جوراباش رو در آورد و کف پاهای عرق کردش رو برد نزدییک صورت آیدا و گفت:خوب آیدا جون!بگو چی میبینی؟آیدا گفت:کف پاهات رو خوب!گفت:با جزییات بگو!آیدا گفت:لای انگشتای پات چرک بسته و کف پاهات هم یه کمی سیاهه و بو عرق خیلی تندی میده.فروزان از تو دیگه توقع ندارم.تو دیگه چرا؟این حرف رو که زد سمیرا و اون یکی دوستش که اسمش فتانه بود زدن زیره خنده!آیدا یه نگاهی به فتانه کرد و گفت بیا دست خواهرت رو بگیر و برو فتانه!تو رو خدا!من فهمیدم فتانه خواهر فروزانه و آیدا اون رو هم میشناسه
منشی جنده ای که مامان من بود
خیلی وقت بود با مامانم تنها زندگی میکردم
مامانم تو 21 سالگی بچه دار شده بود و بابام هم چند سال بعدش طلاق گرفته بود و رفته بود مامانم چند سالی تو یک شرکت مشغول کار بود ،،
مامانم کلاس ایروبیک میره و خیلی اندام خوبی داره ، ممه هاش 75 و باسن برجسته و بدن تقریبا سبزه داره و لباش رو هم پروتز کرده ، موهاشم بلونده تا کمرش
قدشم نزدیک 170 فک کنم ،
من 13 سالم بود و مامانم 33-34
مامانم یه روز اومد گفت داره کارش رو عوض میکنه و میخواد بره منشی یک شرکت خصوصی بشه که منم بخاطر حقوق بالایی که گفت موافقت کردم اونم گفت که کارش تایم مشخص نداره و هر وقت لازم باشه باید بره
منم چند بار باهاش رفتم که دیدم خودش و صاحب شرکتن فقط اونجا ، صاحب شرکت تقریبا همسن خودش بود و خیلی پولدار
مامانم تو شرکت همیشه مانتوش رو درمیاورد و با یک لباس معمولی و غیر لختی میچرخید با شال
صاحب شرکت هم به مامانم میگفت فرشته جون و من برام طبیعی بود
یک روز از مدرسه چون کلید نداشتم باید سکس ایرانی میرفتم شرکت که مامانم گفت من و مهندس بیرونیم تو برو طبقه بالا
طبقه بالا هم دو تا پسر بودن به اسم علی و حسین که کارشون مربوط به کامپیوتر بود منم رفتم بالا و گفتم میشه اینجا بشینم طبقه پایین نیستن
گفت احتمالا با منشیش بیرونه علی گفت همون کصه ؟
من جا خوردم و یکم اذیت شدم
حسین به من گفت میشناسیش ؟ گفتم نه ، چون اگر جواب دیگه ای میدادم خیلی ضایع بود ، جواب داد اره همون بعد به من گفت دیدیش تو ؟ گفتم نه
علی دوباره گفت خیلی خوب چیزیه شبیه این پورن استار هاس حسین هم گفت فک کنم جنده بوده ، شارژر مهندسه دیگه الان
مثل دیروز باز میخاری ها فرشته
، یه بار کامپیوترشون خراب شده بود . رفتم پایین مهندس کامپیوترو نشونم داد خودشم رفت تو اتاق دیگه ، دیدم شلوار و لباسای منشیه به جا لباسی وصله بعدم که رفتم جلو کامپیوتر دیدم شورت و سوتین منشیه رو میزه ، بعدشم گفت چند روز بعدش زنه زنگ زده بالا گفته من واتس آپم مشکل پیدا کرده میشه بیاین درستش کنین ، بعد که درس شده پیاما تند تند میومدن بالا . میگفت دیدم مهندس براش نوشته بوده : مثل دیروز باز میخاری ها فرشته
.حسینم گفته مهندس مثل اینکه خیلی عصبی بود ، مامانم هم گفته نه بیاد خودم آرومش میکنم و بعدم کلی تشکر کرده و گفته جبران میکنم یه روز زحمت هاتون رو
داشتم با فکر به رابطه داشتن مامانم حال میکردم
خودارضایی های من با فکر مامانم
منم یکم با حرفاشون ضربان قلبم رفته بود بالا و داشتم حال میکردم .
بعد چند دقیقه علی به من گفت پسرش اندازه کسایی که تو شرکت رفت و آمد میکنن بابا داره فک کنم ،
چند دقیقه بعد یک صدایی از تو راه پله اومد که فهمیدم مامانمه داره میاد بالا ، هر ستامون ساکت به در نگاه میکردیم
مامانم یهو اومد بالا گف سلام حسین جان بعدم روبه من گف ببخشید مامان جون خیلی معطل شدی ؟ گفتم نه داشتیم حرف میزدیم
حسین و علی خشکشون زده بود که مامانم گف بهزاد پسر منه اقا حسین
حسین هم گفت آقا بهزاد ببخشید بخدا اگر ما خیلی حرف زدیم منم گفتم نه بابا اشکالی نداره خیلی خوشحال شدم
بعدش هم خداحافظی کردیم و برگشتیم خونه و از اون به بعد خودارضایی های من با فکر مامانم شروع شد